midnight



این داستانى که میخوام بگم براى یکى از اقوام هس که زبون خودش میگم:من وقتى جوون بودم حدودا بیست و خورده اى تو یه ده اطراف زابل زندگى میکردیم پدرم کشاورز بود وچون پیرشده بود همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودن و غیراز من کسى نبود که عصاى پدرم باشه براهمین کشاورزى رو من عهده داربودم زمینمون ١٥کیلومتر از ده فاصله داشت توى زمین یه کلبه محقرساخته بودیم ک شبایى ک مجبور بودم تو زمینمون باشم تو اون کلبه میخوابیدم یادمه دفعات اول که میخوابیدم اونجا فقط سر و صداهایى مث ضربه به در و دیوار کلبه یا سر و صداى حرف حرف زدن تو زمین اولش جدى نمیگرفتم تا یه شب که کارامو کردم و جامو پهن کردم تا بخوابم تو کلبه وقتى دراز کشیدم توجام فانوس رو خاموش کردم و چراغ علاءدین بخاطر سرماى شب روشن بود ک شعله ش سو سو میزد و یکم روشن میکرد اتاقو همینجور تو جام بودم و با فکر اینکه بتونم با خورشید اسم دخترهمسایه که دوسش داشتم ازدواج کنم و از شر دخترعمه م ک پدرم میخواست اونو به عقدمن دربیاره راحتشم کم کم چشام گرم شد و خوابم میبرد ک حس کردم پاهام حالت غشى و بى حسى شد جورى که انگار اب یخ ریخته باشى روش سرد شده بود و سنگینگذاشتم ب پاى خستگیم و بیخیال بازگرم خواب میشدم که دیدم در کلبه رو میزنن اونم ساعت ١شب!!!!

ادامه مطلب

مدتی میشه که مسئول پخش پیتزا برای یک پیتزا فروشی محلی شدم. شاید یک هفته باشه، تو این یک هفته رئیسم اونقدر منو ترسونده از اینکه هیچوقت نباید پیتزاهارو برگردونم و باید هرطور شده سفارشو به مشتری برسونم. این شده برام کابوس و از اونجایی که به این کار نیاز دارم حتی مجبورم تا شب بمونم و پیتزا برسونم! امشب یک ادرس دیگه دارم. سوار موتور شدم و پیتزاهارو گذاشتم پشت موتور و به سمت ادرس رفتم. دیگه تقریبا داشتم از شهر دور میشدم اما مهم نبود تا اینکه به ادرس رسیدم.

ادرس یه خونه ی قدیمی بود. چوبی و وسط یک محوطه ی خالی و خاکی به اطرافم نگاه کردم، کسی نبود. حتی نور خونه هم روشن نبود. کاملا تاریک! از موتور پیاده شدم پیتزاهارو برداشتم و رفتم سمت خونه و زنگ در رو زدم. کسی جواب نداد. تعجب کردم تلفنم رو دراوردم به رئیس زنگ زدم. گفتم کسی تو این خونه نیست. ادرس رو درست دادی؟ گفت اره همونجاست و قطع کردم. باز رفتم جلو و در زدم ولی محکم تر. از تو صدای قدم زدم و خش خش شنیدم. اماده شدم یکی بیاد در و باز کنه ولی باز کسی نیومد.

ادامه مطلب

بنیاد تحقیقات تجربه نزدیک به مرگ به اختصار (NDERF) یک سایت اینترنتی با هدف جمع آوری اطلاعات و همبستگی تجربه های فردی از اتفاقاتی که در طی نزدیک شدن به مرگ حاصل میشود به وجود آمده

در این وب سایت جالب میتونید داستان افرادی که چنین تجربه هایی رو دارن بخونید و پاسخ اونا به سوالات رایج درباره تجربه مرگ رو مشاهده کنید و در صورت علاقه اگه خودتون چنین شرایطی رو گذروندین برای بقیه به اشتراک بذارید.

این سایت بوسیله دسته بندی زبان های مختلف قابل مشاهده است و میتونید داستان های فارسی (ایرانی) رو از این بخش بخونید.

  http://www.nderf.org/Persian/NDERF_NDEs.htm


در یکی از کشورهای همسایه پسر بچه 9ساله در حال بازی با دوستان خود در یک خرابه ای بود (این خرابه بعلت عدم ست آدمیان به محل زندگی جنها تبدیل شده بود)در حالیکه با بچه های دیگر بازی میکرد یک گربه سیاه میبنند وچون این بچه نترس بود گربه را گرفته و شروع اذیت وآذار گربه بیچاره کرد از آنطرف بچه های دیگه هم اونو تشویق میکردند.پسر بچه یک چاقوی کوچک همراه داشت که با اون چاقو چندین ضربه به گربه بخت برگشته میزد طوری که خون از کمر گربه جاری شد.پسر بچه نمیذاشت که گربه فرار کنه.درنهایت اذیت گربه بحرف آمده وگفت (تورا خواهم کشت وراحتت نمیگذارم) پسر بچه باشنیدن حرفهای گربه ترسید و روبه دوستان خود کرد وگفت بچه ها شما هم شنیدین گربه حرف زد شما هم شنیدین چی گفت.پسر بچه ودوستانش از کار خود دست بر نداشته و به آذار گربه ادامه دادند.در همان خرابه دوتا گربه کوچک دیگر هم دیدند واونها اینقدر زدند وآذار دادند تا بچه گربه های بیچاره مردند.

ادامه مطلب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اداره تعاون، کار و رفاه اجتماعی شهرستان بافق گنجینه ناب ترین فایل ها تحقیقات دانشجویی و دانش آموزی tasviri05 adnan100 downloadmusicha مدرسه ایران گنجشک روزی الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم WWW.AMIRMOBASHER.IR